کنارم ایستاده بودی با شیطنت گفتی:باز پنجره را کثیف کردی،هنوز هم اینعادتِ روی شیشه لبخندکشیدن را ترک نکردهای؟
خندیدم و زیرلب برای خودم زمزمه کردم"من سالهاست با لبخندهایی کهبه لبهایم میکشم لبهایم راهم کثیف میکنم"
از سکوتام تعجب کردی با شگفتی پرسیدی:ساکتی؟نمیخواهی به سوالام یکجوابِ فلسفی بدهی؟
خندیدم و همانطورکه از پشت لبخند کشیده شده بر روی شیشه به بیرونخیره شده بودم گفتم:چه فایده دارد به سوالات چه جوابی بدهم تو حرفهایِ سادهی منرا فلسفی تعبیر میکنی
شانه بالا انداختی و گفتی:برای اینکه همیشه همه چیز برای تو پیچیدهست
با تبسمی گفتم:برای من هیچ چیز پیچیده نیست،من تنها شبیه ماهیگیریهستم که قبل از آنکه بداند ماهی چیست و قلاب به چه دردی میخورد شروع به ماهیگیریکردم
با سادگی جواب دادی:ماهیها که زود طعمهی ماهیگیر میشوند باید فقطقلاب را بندازی در آب و منتظر بمانی تا ماهی در قلابات گیرکند
سرم را به زیر انداختم و آه سنگینی که سینهام را میسوزاند را قورتدادم و گفتم:من از اینکه ماهیها طعمهی من بشوند دلگیرم
میدانی سخت هست ماهیگیر باشی و عاشق ماهیها
اگه آنهارا داشته باشی صدمه خواهند دید و اگر بگذاری در دریا رهاباشند تو دلات از دوری و ندیدنشان فشرده میشود
دستی لایِ موهایم کشیدی و گفتی:بالاخره یاد میگیری چطور هم ماهی داشتهباشی و هم به آنها صدمه نزنی
نیشخند زدم وگفتم:برای یادگرفتن دیگر دیر شده قلاب ماهیگیری هم در دستهایم سنگینی میکند راستش میخواهم بیخیالِ ماهیگیری شوم
تا ماهیها صدمه نبینند بعد بروم یکجا وسط آن جنگل و در کلبهی تنهاییهایمبا عکسهای ماهیها زندگی کنم
نگاهات رنگ غم گرفت رو به من گفتی:همه چیز را برای خودت سختاشنکن،راه حل سادهتری هم هست
فرار کردم از تو و نگاهات وگفتم:همیشه راه سخت برایم جذابتر بوده
بهترهست وجود یک ماهیگیر ناشی محو بشود تا ماهیها همه را با دید آنماهیگیر ناشی نبینند
سکوت کردی،سکوت کردم
پشتِ لبخندکشیده شده روی شیشه خیره شدهام به زمستانِ سردی که برایم تمامنمیشود
راستی تو درآن لحظه به چه فکر میکردی مسافرقصههایم؟
وقتی که من غرق شده بودم در افکارم از ترس اینکه لبخندِ روی شیشه آبشود
نیستی تا ببینی ترسها کوچ کردهاند به آیندهام
که این روزها سخت لبخندهای نخکش را بخیه میزنم بر لبهایم
که مبادا انحنای رو به پایینشان،این دلِ سخت تنگ شده برایت را لوبدهند
کاش بیشتر باشی
درکمات،کم میآورم
درباره این سایت